بیژن جزنی؛ پاسدار پرشور مارکسیسم- لنینیسم
رشید اسماعیلی
کالبد شکافی یک استوره
«استادان پر مشغلهی دانشگاهها، تکنوکراتها و روشنفکرهای هرزه خوابیده در
حالی که از خان یغمای زحمتکشان تا گلو را انباشتهاند و عملا دست در دست جلادان
دستگاه حاکمهی استبدادی دارند، با بزرگواری و سعهی صدر، مارکسیستی رنگ پریده،
بیرمق و از شدت و حدت افتاده را همچون ابزاری زنگ زده و کند به نمایش
میگذارند... این توطئهایست علیه مارکسیسم لنینیسم انقلابی که باید جنبش
انقلابی به ریشه کن کردن آن کمر همت ببندد»
بیژن جزنی، دربارهی مارکسیسم انقلابی و مارکسیسم بورژوایی
سطور بالا نمایانگر ایمان جزمی و تزلزلناپذیر نویسندهاش به مارکسیسم -
لنینیسم است. ایمانی که به پشتوانهی خشم انقلابی بیژن جزنی در قالب کلماتی خشن
و ستیزهگر توام با روحیهای مطلقانگار و خالی از هر نوع تساهل و مدارا بر
صفحهی کاغذ حک شده است. ایمانی مستحکم که تا آن روزی که خون بیژن جزنی بر
تپههای اوین نقش بست، همچنان جزمی و تزلزلناپذیر باقی ماند. بسیاری از
نوشتههای جزنی دفاعیههایی پرشور از مارکسیسم لنینیسم بودند و البته
دادخواستهایی سراسر خشم و خشونت علیه همهی آنها که با ایمان جزنی همداستان
نبودند. اینگونه بود که قلم در دست جزنی آتشفشانی بود که حتی مارکسیستهای اندکی
متساهلتر هم از گدازههای خشمش در امان نبودند، همانها که به زعم جزنی
میخواستند مارکسیسم را از شور انقلابی تهی کنند. جزنی در صف اول مبارزه با
مارکسیسم «مدرسهای» و «آکادمیک» بود. «شیفتگان روشهای علمی و مدافعان سرسخت
بیطرفی» آکادمیک همواره مورد خشم و نفرت او بودند.(1) به عقیدهی جزنی آنها
«کوشش میکنند مارکسیسم را به یک تئوری بیجان، به مقداری آمار و نمودار و به
یک مکتب و مشرب فلسفی مانند دیگر مکاتب فلسفی تبدیل کنند»(2) حال آنکه از نظر
جزنی «مارکسیسم نه تنها شناخت دقیقا علمی قوانین و پروسههای زندگی است بلکه در
عین حال شور انقلابی، رویا و آرزوی بشریت معاصر ماست» بنابراین جزنی که به
مارکسیسم- لنینسم به مثابه حقیقتی علمی، مطلق و انکارناپذیر ایمان داشت
مارکسیسمی را میپسندید که به اقتضای عمل انقلابی آکنده از «کینه و موضعگیری
سیاسی و طبقاتی» باشد(3) او که سخت شیفتهی مارکسیسم - لنینسم بود «مبارزه و
فداکاری و شور انقلابی را از خصائص جداییناپذیر مارکسیسم-لنینیسم» میدانست(4)
اتفاقاً استورهی جزنی هم با همین مفاهیم گره خورده است: مبارزه، فداکاری و شور
انقلابی. با تمسک به همین مفاهیم است که طی دههها خاطرهی جزنی هالهای دست
نایافتنی از تقدس استورهای گرداگرد خویش تنیده: پیلهی بافته شده از تجلیل و
ستایشی که عبور از آن در جامعهای مثل ایران آسان نیست. با این حال با گذشت
سالها از مرگ جزنی و به رغم این همه آفرین و صد آفرینی که نثار شجاعت و
قهرمانیگری رمانتیک این «پیشاهنگ انقلاب» شده است نسل نوی ایرانی حق دارد شخصیت
و عملکرد او و امثال او را در ترازوی همان «دقت آکادمیکی» قرار دهد که وی از آن
متنفر بود. باید پوستهی این استورهها را شکافت به مغزشان رسید و عیارشان را
بر آفتاب افکند و نتیجهی شجاعتها و قهرمانیگریهایشان را به قضاوت نشست.
نوشتهی پیش رو نیز به اندازهی توان اندک نویسندهاش گامی است در کالبد شکافی
ذهن و زندگی یکی از همین استورهها: بیژن جزنی، مردی که پیش و بیش از هر چیز
شیدا و پاسدار پرشور مارکسیسم - لنینیسم و چریکیسم بود.
یک خانوادهی تودهای
بیژن جزنی چهار ساله بود که ایران به تصرف متفقین در آمد بنابراین سال تولدش را
1316 ثبت میکنیم، او در تهران متولد شد پدرش «حسین جزنی» افسر(ستوان یکم)
ژاندارمری بود. در مورد نوع گرایش سیاسی حسین جزنی اختلافاتی هست با این حال در
اکثر منابع پیوستن او به فرقهی دموکرات آذربایجان و متعاقب فروپاشی دولت فرقه
فرار وی به شوروی در سال 1325 تایید شده است اگر چه از چند و چون همکاری حسین
جزنی با حکومت پیشهوری و دوران زندگیش در شوروی اطلاع دقیقی در دست نیست، اما
می دانیم که او 20 سال پس از مهاجرت و «در سال 1345 به واسطهی سپهبد مبصر
ریاست شهربانی کل کشور از شاه تقاضای بخشودگی کرد و پس از موافقت به وطن
بازگشت، سپس به تدریس در دانشگاه پرداخت و در جنب تدریس با ذوب آهن نیز همکاری
داشت»(5) حسین جزنی طی سالهای اقامت در شوروی ازدواج هم کرد، پس از بازگشت به
ایران «همسر روس او نیز در دانشکدهی ادبیات، زبان روسی تدریس میکرد» (6)
دو تن از برادران حسین(عمو های بیژن)، رحمتالله و حشمتالله، از اعضای حزب
توده بودند. رحمتالله که به قول نورالدین کیانوری به واسطهی حرارت و فعالیتش
در مخالفت با نادر شرمینی «شهرتی کسب کرد»(7) در سال 1322 همزمان با تشکیل
سازمان جوانان حزب توده به آن پیوسته بود و «از فروردین ماه 1327 به بعد عضو
کمیتهی ایالتی تهران حزب بود و در سالهای 1332 تا 1334 مسئول سازمان
درجهداران آن حزب نیز شد»(8) رحمتالله جزنی بعد از دستگیری و آزادی از زندان
دست از فعالیت سیاسی کشید و عمدتا به امور اقتصادی مشغول شد.(9)
و اما خانوادهی مادری بیژن؛ مادرش عالمتاج کلانتری نظری عضو کمیتهی زنان حزب
توده بود، چهار برادر عالمتاج - داییهای بیژن - : ناصر، منصور، مسعود و منوچهر
کلانتری نیز از اعضای سازمان جوانان حزب توده بودند، گفته میشود که خود بیژن
نیز در سال 1326 و زمانی که 10 ساله بود به همراه دائیش منوچهر (که دوسال از او
بزرگتر بود) عضو سازمان جوانان حزب توده شد(10) و در سال 1332 مسئولیت کمیتهی
بخش سازمان دانش آموزان تهران (از تشکلهای زیر نظر سازمان جوانان حزب) را بر
عهده گرفت. همچنین خواهر بیژن -منیژه- نیز عضو سازمان جوانان حزب توده بود.
منیژه زمانی که 13 ساله بود، در یکی از پیکنیکهای حزب توده و به هنگام بازی و
دویدن ناگهان به زمین میافتد و دیگر بر نمیخیزد و قبل از رسیدن پزشک در
میگذرد.(11)
باری این حکایت خانوادهی جزنی بود که تقریبا همه عضو حزب توده یا مرتبط با
آن بودند، بدین سبب اگر بگوییم بیژن در خانوادهای کاملا تودهای رشد کرد سخنی
به گزاف نگفتهایم حتی میهن قریشی - که در مهرماه 1339 بعد از هشت سال عشق
آتشین با بیژن ازدواج کرد- زمانی عضو سازمان جوانان حزب توده بود، چنانکه بهمن
قریشی برادر همسر و دوست صمیمی بیژن نیز تودهای بود. این نکته وقتی جالب
توجهتر میشود که بدانیم جزنی بعدها به یکی از سرشناسترین منتقدین حزب توده
در درون جنبش مارکسیستی ایران تبدیل شد.
تحصیلات و فعالیتهای اقتصادی بیژن
جزنی
جزنی سال اول دبستان را در اصفهان گذراند و سپس در تهران در دو دبستان دیگر
تحصیل را ادامه داد و تحصیلاتش را تا پایهی سوم متوسطه در دبیرستانهای ناصر
خسرو و 15 بهمن گذراند. به نقاشی علاقه داشت و بیش از یک سال نیز به هنرستان
هنرهای زیبا رفت ولی از ادامهی تحصیل در هنرستان منصرف شد و سرانجام در سال
1337 دیپلم متفرقه گرفت. در سال 1338 در آزمون ورودی دانشگاه شرکت کرد و در
رشتهی فلسفه دانشکده فلسفه و علوم تربیتی دانشگاه تهران پذیرفته شد «از پیشرفت
تحصیلی جزنی اطلاع دقیقی نداریم، با وجود آنکه در برخی اسناد به عنوان دانشجوی
دورهی دکترای فلسفه از او یاد شده، آنچه مسلم است، او هرگز نتوانست این دوره
را به پایان رساند»(12)
جزنی به لحاظ اقتصادی فرد مرفهی بود. او به همراه یکی از دوستانش – پرویز
یشایایی- کانون آگهی پرسپولیس را در خیابان شاهآباد تاسیس کرد. به گفتهی میهن
قریشی همسر بیژن «این کانون یا این دفتر کوچک تجارتی برای تجار بازار و بر حسب
کالایی که داشتند تبلیغات میکرد و این تبلیغات به صورت نقاشی انجام میگرفت.
نقاشیها به عهدهی بیژن بود و بستن قرار داد و به اصطلاح طرف حساب شدن با
مشتری به عهده پرویز یشایایی». جزنی نه تنها در کانون تجاریش نقاشی میکرد بلکه
اساسا نقاشی یکی از علایق مهم او بود که حتی در زندان نیز خود را به آن مشغول
میکرد تابلوهای سیاهکل و زندگی از معروفترین نقاشیهای جزنی هستند.
میهن همسر بیژن همچنین در مورد وضعیت زندگی خودشان و رفاه حاکم بر آن مینویسد:
«آپارتمانی بسیار شیک و مدرن با اتاقهای آینهکاری داشتیم که وقتی ساواکیها به
داخل آن آمدند با بهت و ناباوری به دور خود نگاه میکردند. در سال 1346 چون من
در دبیرستان تدریس میکردم برای مازیار [مازیار و بابک پسران بیژن بودند]
پرستاری گرفته بودیم. علاوه بر آن خدمتکار پیری هم داشتیم که کارهای دیگر خانه
و از جمله آشپزی را به عهده داشت. اعتقاد بیژن این بود که تا روزی که میتوانیم
خوب زندگی میکنیم و در شرایط دیگر، طور دیگر زندگی خواهیم کرد»(13) موفقیت
تجاری کانون آگهی پرسپولیس مقدمه تاسیس موسسه موفق دیگری به نام تبلی فیلم شد
که جزنی مدیر عامل آن بود. موفقیت تجاری بیژن گویا باعث شده بود که مامورین
ساواک به طنز و طعنه او را «کمونیست میلیونر» لقب دهند. این اما در واقع طنز
تلخ تاریخ بود که فردی مانند جزنی که موفقیت اقتصادیاش مرهون سیاست حمایت از
بخش خصوصی در دهههای سی و چهل بود، به مخالف جان بر کف رژیم پهلوی تبدیل شد.
این نشانهای تراژیک از عجز رژیم شاه در جذب نخبگان جدید بود، نخبگانی که شاید
تنها چون درهای مشارکت سیاسی را به روی خود بسته دیدند، به قهر و انقلاب متوسل
شدند. این فرض را البته بسیاری لااقل در مورد جزنی مردود میدانند.
جبهه ملی دوم؛ بختیار علیه جزنی
پس از 28 مرداد و بعد از آزادی از زندان جزنی تا مدتی (بین سالهای 1334 تا
1337) فعالیت سیاسی خاصی نداشت. میهن قریشی دربارهی این سالها چنین مینویسد:
«هیچ چشمانداز سیاسی برای آینده نداشتیم فقط روی عشق خودمان حساب میکردیم و
کوشش برای پیشرفت در تحصیل و مطالعه، در این دوره سرگرمی ما بیشتر خواندن کتاب
و رفتن به سینما بود»(14) این دوره سکون سیاسی اما دیری نپایید. در سالهای 37 و
38 و به دنبال اعتصاب رانندگان تاکسی تهران و اعتصاب کارگران خارک، جزنی به
اتفاق برخی از دوستانش نظیر بهمن قریشی، منوچهر کلانتری و محمد چوپانزاده
محفلی سیاسی تشکیل دادند و به فعالیتهایی مشغول شدند. از آن جمله، این محفل
نشریهای به نام «ندای خلق» و با امضای «جبهه واحد ضد استعمار» منتشر میکرد.
بعد از آن سال 1339 فرا رسید: سال بحران برای رژیم شاه، در این مقطع به دنبال
بحران داخلی و فشار بینالمللی مجالی برای فضای باز سیاسی ایجاد شد. رهبران
جبهه ملی با استفاده از این فضا و از تیرماه 1339 تحت عنوان جبهه ملی دوم دست
به تجدید سازمان زدند. بیژن هم که اکنون –عمدتا به دلیل تاثیر پذیرفتن از
مبارزات مارکسیستی مستقل از شوروی- کاملا از حزب توده فاصله گرفته بود، به
همراه دوستان محفلش به سازمان دانشجویان جبهه ملی پیوست. با این حال طبیعی بود
که عدم سنخیتی فکری و سیاسی بیژن با رهبران جبهه ملی و مشی آنها مشکلساز و
موجب تنش باشد. جزنی یک مارکسیست - لنینیست بود و هستی فکریش در تضاد با هستی
سیاسی جبهه ملی قرار میگرفت. جزنی زیر تابلوی جبهه ملی سوداهای دیگری در سر
میپرورید، سوداهایی که برای تحقق آنها میکوشید تا از جوانان و دانشجویان عضو
جبهه ملی یارگیری کند. کریم سنجابی در خاطرات سیاسی خود با ذکر این نکته که
«بیژن جزنی یکی از شاگردان من [در دانشگاه تهران] بود» به همین عدم سنخیت فکری
جزنی با جبهه ملی اشاره میکند و میگوید: «من به بیژن جزنی هم حتی علنا گفتم:
پسر! تو که دارای این مسلک و روش هستی [مارکسیست- لنینیسم] من از این جهت
ایرادی به تو ندارم. هر کس آزاد هست هر نوع مسلکی داشته باشد، ولی آیا این درست
و صحیح است که کسی مخالف جبهه ملی باشد و مرام و مسلکی علیه آن داشته باشد، ولی
بیاید در سازمان آن وارد شود و در آنجا علیه جبهه فعالیت کند. اگر شما به این
جبهه عقیده ندارید، میتوانید خارج از آن جریان تشکیل دهید»(15) استدلال و
انتقاد سنجابی اگرچه منطقا و اخلاقا موجه به نظر میرسد اما بیژن گوشش بدهکار
این حرفها نبود. او در راه بلندپروازیهای انقلابیاش به اینگونه
اخلاقپردازیها وقعی نمینهاد. از میان رهبران جبهه ملی شاپور بختیار تندترین
موضع را علیه جزنی و دوستانش داشت. با این حال بیژن از نفوذ قابل توجهی در
سازمان دانشجویان جبهه ملی بهرهمند بود. همانطور که هدایتالله متیندفتری هم
میگوید: «با وجودی که بیژن هیچگاه عضو کمیته دانشگاه نبود، اما جزو معدود
کسانی بود که در سرنوشت کارها و تصمیمگیریها صاحب نظر بود» او در این دوره به
غیر از دوستان محفلش با افرادی مانند ابوالحسن بنیصدر، بهزاد نبوی و حسن حبیبی
در ارتباط بود. جزنی بشدت از «تفاهمطلبی جبهه ملی با آمریکا » انتقاد میکرد و
در عین حال برخلاف مشی جبهه ملی خواستار مبارزه مستقیم و انقلابی با شاه بود.
به هر حال رو در رویی شاپور بختیار و بیژن جزنی با توجه به سرنوشتی که هر کدام
یافتند تا حدود زیادی تراژیک به نظر میرسد. آنها نماینده دو منش و روش مختلف
فکری و سیاسی بودند. آنها هر کدام سرنوشت متفاوتی را برای ایران میخواستند و
سرانجام نیز دو راه متفاوت را در پیش گرفتند. شاید حالا فصل قضاوت بین آنها
فرارسیده باشد. به هر روی با فروپاشی جبهه ملی دوم و ناکامی جبهه ملی سوم جزنی
گامهای تزلزلناپذیر خویش در راه مارکسیسم - لنینیسم انقلابی را تندتر و تندتر
کرد.
تنها ره رهایی جنگ مسلحانه
«همزمان با تلاشهای ناکام گروههای وابسته به حزب توده برای بازگشت به ایران و
سازماندهی مقاومت، دههی 1340 عصر مبارزات سازمان نیافتهی هستههای مارکسیستی
بود. این هستهها یا بقایای حزب توده بودند که از لحاظ نظری با آن از در مخالفت
بر آمده بودند[مثل جزنی] و یا روشنفکران نوآیینی بودند که به دنبال راهی برای
سازماندهی جنبش کمونیستی میگشتند. این هستههای مارکسیستی، علاوه بر سازمان
نیافتگی و پراکندگی، فاقد یک نظریه روشن و در نتیجه یک راهبرد بودند»(16)
نهایتا پس از مدتی همکاری با جبهه ملی و اپوزیسیون مذهبی و به دنبال سرکوب شورش
15خرداد «این هستهها تحت تاثیر شدید پیروزی جنبشهای رهایی بخش در کوبا و
الجزایر و تشدید جنگ ویتنام، و در مواجهه با سرکوب و انقیاد در داخل کشور، به
مبارزه مسلحانه و خشونت روشمند به عنوان تنها راه مقابله با رژیم شاهنشاهی روی
آوردند»(17) مازیار بهروز پژوهشگر و تاریخنگار برجستهی جنبش چپ ایران در کتاب
ارزندهی شورشیان آرمانخواه در این مورد مینویسد: «دو هسته از مهمترین
هستههای مارکسیستی این دوره، دو گروه جزنی-ظریفی و گروه احمدزاده-پویان بودند.
اهمیت این دو گروه از دو جهت است: نخست اینکه هر دو گروه پیشگام تدوین و
برداشتن نخستین گامهای عملی مبارزه چریکی در ایران بودند؛ دوم اینکه از هر دو
گروه تعداد کافی باقی ماندند تا در دههی 1350 به حملات چریکی علیه رژیم
شاهنشاهی دست بزنند. در واقع چریکهای فدایی از ادغام این دو گروه در [فروردین
ماه] 1350 به وجود آمد»(18) آنچه در مورد اعضای محفل جزنی- ظریفی قابل توجه است
تاکید آنها بر «برداشت مستقل از مارکسیست-لنینیسم و عدم وابستگی و تبعیت از
قطبهای جهانی» بود. این تاکید بر برداشت مستقل از مارکسیست –لنینیسم در واقع
طعنهی آشکاری به حزب توده و سیاست خیل عظیمی از کمونیستهای ایرانی در
دنبالهروی از شوروی و چین بود. جزنی تئوریسین اصلی گروه بود. بخشی از منابع
آموزشی آنها نوشتههای چگوارا، فیدل کاسترو و رژی دبره بودند.
گروه جزنی از ابتدای سال 1346 با مشکلات مالی برای آغاز مبارزه مسلحانه
مواجه بود، از این رو برای فعال کردن اعضا و سرعت بخشیدن به فراهم آوردن
امکانات و تجهیزات، اصل «تدارک قهرآمیز» در دستور کار گروه قرار گرفت. به همین
منظور آنها تصمیم گرفتند در اولین اقدام در جهت تدارک قهرآمیز در 22 دی ماه
1346 «بانک تعاونی و توزیع شعبه قصابخانه» را هدف سرقت مسلخانه قرار دهند. اما
در روز 19 دی ماه بر اثر گزارش فرد نفوذی ساواک –ناصر آقایان- ماموران، جزنی و
عباس سورکی را حین قرار خیابانی دستگیر کردند.
اعضای گروه جزنی –ظریفی در بهمن 1347 در دادگاه محاکمه شدند. جزنی ابتدا به حبس
ابد و پس از فرجامخواهی به 15 سال حبس محکوم شد. جزنی مدتی را در زندان قصر
بود بعد از آن به زندان قم تبعید شد و در آنجا بیشتر وقتش را به مطالعه و نقاشی
میگذراند. جزنی بسیاری از جزواتش را در زندان نوشت. جزوات و مطالبی که به
وسیله همسرش از زندان خارج میشد. جزنی از طریق میهن قریشی با بقایای گروه خودش
در خارج از زندان نیز مرتبط بود. همانطور که محمدحسین خسروپناه نیز در مقاله
تحقیقی مهم و جالب توجهش مینویسد: «علیرغم دستگیری مرکزیت، گروه متلاشی
نمیشود. صفایی فراهانی و صفاری آشتیانی پس از خروج از ایران به جنبش فلسطین
میپیوندند؛ اعضای شناخته نشده گروه مانند: غفور حسنپور،حمید اشرف، اسکندر
صادقینژاد، مهدی سامع و... نیز مجددا گروه را سازماندهی میکنند و در پی
بازگشت صفایی فراهانی و صفاری به ایران واقعهی سیاهکل را در 19 بهمن 1349 پدید
آوردند. اعضای باقی مانده از آنان نیز در وحدت با گروه احمدزاده سازمان چریکهای
فدایی خلق ایران را در سال 1350 تشکیل میدهند.»(19) جزنی بعد از واقعه سیاهکل
از زندان قم به تهران منتقل شد. در زندان فعالیت گستردهای را آغاز کرد. قصدش
سازماندهی زندانیان سیاسی چپگرا بود. جزنی اما مخالفینی سرسخت در میان چپگرایان
داشت. جالب اینجاست که عمده مخالفین جزنی هوادارن نظریات امیرپرویز پویان و
مسعود احمدزاده بودند. آنها معتقد بودند شرایط ذهنی و عینی انقلاب فراهم است و
پیشاهنگ مسلح(چریک فدایی خلق) باید از طریق مبارزه مسلحانه مردم را متوجه
انقلاب کند، چرا که «تنها موتور کوچک مسلح است که موتور بزرگ تودهها را به
حرکت در میآورد» در مقابل جزنی میگفت: «هنگامی که ما میشنویم مبارزه مسلحانه
شروع شده ناگزیریم اعتراف کنیم که معتقدان به این مطلب دو چیز را نمیشناسند:
اول مبارزه مسلحانه را در مرحله فعلی و دوم انقلاب را به طور عام و انقلابی را
که ما در پیش داریم به طور خاص»(20) در عین حال «احمدزاده یگانه شیوه صحیح
مبارزه را مسلحانه میدانست و نقش استراتژیک برای آن قائل بود. اما جزنی معتقد
بود که در حال حاضر نباید مبارزه را به یک شیوه محدود کرد»(21)
سرانجام بیژن جزنی به همراه هشت زندانی سیاسی دیگر که از اعضای مجاهدین و
بازماندگان گروه جزنی بودند در ۳۰ فروردین 1354 در زندان اوین به وسیله ماموران
ساواک به قتل رسیدند. نام هشت نفر دیگر: حسن ضیاظریفی، احمد جلیلی افشار، مصطفی
جوان خوشدل، کاظم ذوالانوار، مشعوف کلانتری، عزیز سرمدی، محمد چوپانزاده و
عباس سورکی (22)
خطوط اصلی اندیشههای بیژن جزنی
بررسی اندیشه های بیژن جزنی محتاج مجال و مقالهای جداگانه است که شاید بزودی
تقدیم خوانندگان شود. اما در بخش پایانی این مقاله اشارهای کوتاه به برخی از
خطوط اصلی اندیشههای جزنی احتمالا خالی از فایده نخواهد بود. پیشتر به برخی از
آرای جزنی در مورد مبارزه مسلحانه پرداختیم و در ضمن دانستیم که جزنی یک
مارکسیست –لنینیست پرشور بود. جزنی منتقد حزب توده و برخی از سیاستهای حزب
کمونیست شوروی هم بود و خصوصا سیاست خارجی شوروی را غیرانقلابی ارزیابی میکرد.
یکی از مهمترین نوشتههای جزنی که نوعی بازخوانی تاریخ معاصر ایران با نگاهی
مارکسیست-لنینیستی است «جمعبندی مبارزات سی ساله اخیر در ایران» نام دارد. در
همین نوشته است که او نوع رابطه اتحاد جماهیر شوروی و حزب توده را نقادی
میکند. او در این مورد حتی به تجارب تلخ احزاب کمونیست در دیگر کشورها نیز
اشاره میکند: «حزب کمونیست فرانسه... در تشکیل جبهه مقاومت در برابر
امپریالیستهای اشغالگر پیشگام نشد. فقط هنگامی که آلمان نازی به اتحاد شوروی
تجاوز خود را آغاز کرد حزب کمونیست فعالانه در نهضت مقاومت شرکت کرد. این
بیتوجهی به تضادهای درونی و پیروی از تضادهای جهانی به دیگر احزاب کمونیست نیز
اغلب زیان رسانده است»(23) جزنی در بازخوانی تاریخیش به نحو مغشوش و غیردقیقی
از اصطلاحاتی نظیر فئودالیسم و بورژوازی برای تحلیل وقایع تاریخی ایران استفاده
میکند که نقد آن را باید به فرصتی دیگر واگذاشت. جالب اینجاست که جزنی حرکت
فرقه دموکرات آذربایجان - که به اعتقاد بسیاری و به شهادت اسناد، مقدمه جدایی
آذربایجان از ایران توسط شوروی بود - را «یک حرکت رهاییبخش » توصیف میکند و
معتقد است: «بازداشتن نیروهای داخلی یعنی فرق دموکرات آذربایجان و کردستان از
برخورد نظامی با ارتش مرکزی[ایران] در پایان ماجرای فرقه از اشتباهات
جبرانناپذیر شوری در ایران بود»! (24)به اعتقاد جزنی «شکست تسلیمطلبانه جنبش
در آذربایجان و کردستان شکست و عقبنشینی همه جنبش کارگری را باعث شد»(25)
جنبش چپ ایران به طور عام و جنبش چریکی متولد شده در بطن آن به طور خاص، از
بیماری مزمن بیسوادی رنج میبرد. با این حال جزنی به رغم دانش اندک
مارکسیستیاش بیگمان باسوادترین چهره جنبش چریکی-مارکسیستی ایران بود. هرچند
در مقام مقایسه با افرادی نظیر احسان طبری، جزنی تنها طفلی مکتبی محسوب میشد
اما میانگین بسیار پایین سواد و قلت مطالعه در میان فعالین جنبش چریکی او را به
باسوادترین چهره این جنبش تبدیل کرده بود. جزنی مانند هر مارکسیست - لنینیست
دیگر هیچ ارزشی برای دموکراسی و حقوق بشر-به آن مفهومی که در اعلامیههای جهانی
حقوق بشر مندرج است- قائل نبود. جزنی و همفکرانش سخت در پی جایگزین کردن
دیکتاتوری پرولتاریا به جای دیکتاتوری شاه بودند.
شاید اگر جزنی موفق به محقق کردن اندیشههایش
میشد «استوره جزنی» یا «جزنی استورهای» هرگز پا به عرصه وجود نمینهاد و
اکنون جای قهرمان و ضد قهرمان سخت وارونه بود.
پینوشتها:
1) بیژن جزنی؛ دربارهی مارکسیسم انقلابی و مارکسیسم بورژوازی، نگارش در زندان؛
تنظیم و باز انتشار سازمان اتحاد فداییان خلق ایران: زمستان 1382
2) پیشین
3) پیشین
4) پیشین
5) نادری،محمود؛ چریکهای فدایی خلق، جلد اول، از نخستین کنشها تا بهمن 1357؛
موسسهی مطالعات و پژوهشهای سیاسی، تابستان 1387، ص29
6) پیشین
7) کیانوری، نورالدین؛ خاطرات نورالدین کیانوری، انتشارات اطلاعات، تهران، چاپ
اول1371، ص355
8) خسرو پناه، محمدحسین؛ بیژن جزنی، زندگی و فعالیتهای او، نگاه نو شمارهی پی
در پی 55، بهمن 1381. این مقاله یکی از بهترین تحقیقات انجام شده در مورد جزنی
است که دین من به آن بسیار است.
9) کیانوری، نورالدین؛ همان
10) خسرو پناه، محمدحسین؛ همان برای مطالعهی نظر مخالف بنگرید به: نادری،
محمود؛ همان ص 34
11) خسروپناه، محمدحسین؛ همان
12) نادری، محمود؛ ص31
13) جزنی[قریشی]، میهن؛ بیژن، معشوق، رفیق و همسر
14) پیشین
15) سنجابی، کریم؛ خاطرات سیاسی، نشر صدای معاصر، چاپ اول 1381: ص288
16 و 17 و18) بهروز، مازیار، شورشیان آرمانخواه، ناکامی چپ در ایران، نشر
ققنوس، چاپ دهم 1386: صص 93-94
19) خسرو پناه، محمدحسین؛ همان
20) جزنی ، بیژن؛ نبرد با دیکتاتوری شاه، تهران، انتشارات چمن،1357: ص 117
21) خسرو پناه، محمدحسین؛ همان
22) برای کسب اطلاعاتی در مورد اعدام جزنی بنگرید به: امین،حسن، تروریسم دولتی
پهلوی (جزنی و...)، تنظیم مجدد سازمان اتحاد فداییان خلق ایران،1383
23) جزنی، بیژن؛ جمع بندی مبارزات سی ساله اخیر در ایران، بخش اول، سازمان
اتحاد فداییان خلق ایران، 1383: ص 5
24 و 25) همان: ص 26
این مقاله ابتدا در روزنامه اعتماد ملی، صفحه تاریخ، تحت عنوان "واقعیت بیژن
جزنی" منتشر شده است.
|