m.ilbeigi@yahoo.fr                lundi, 06. octobre 2025 

         

فريدون دانشی که رفت...(زندگينامه)    

  کمی بلند    PDF   HTM    کوتاه  HTM     PDF 

آخرين همسفر(اشعار)   PDF     HTM    

نوشته های سياسی

پراکنده (ترجمه ها)

عکسها

نويسنده ؟ (برگردان: فريدون ايل بيگی) : بوريس پاسترناک *     Boris Pasternak

*برگردانی از فريدون رویِ کاغذهائی با سربرگِ مجلهء "نگين" . اينرا از اين بابت می گويم : اين ترجمه سالها بعد از جدائی فريدون با محمودعنايت و نگين (درحوالیِ سالِ 1346) انجام شده است . چراکه "دکتر ژيواگو"ی پاسترناک در زمانيکه  به فرانسه ترجمه شد و مقاله ای در همين رابطه ودر همان زمان در روزنانهء فرانسویِ "لوموند" چاپ سد و باحتمال فريدون هم از آن بهره گرفته است ، از آنجائيکه دين ترجمه ناتمام هرگز به نگين فرستاده نشد . گفتم "بعد از جدائی ..." ، چراکه بخوبی بياد دارم که در يکی از روزهای آخرينِ سال 1345 يا اوايل سالِ 1346 ، روزی عنايت به خانمان ، در نبود فريدون ، آمد و از مادرم درخواست کرد که از فريدون بخواهد تا کارش را با نگين ادامه دهد . در کليشهء زير (نگينِ چاپ آمريکا ، شمارهء 12 سال 1379) ، عنايت هم به نوعی بّه آن اشاره دارد  :

اين ترجمه ، همانطور که مشاهده خواهيد کرد ، ناتمام ماند . اين را هم اصافه کنم که تمامِ کروشه [ ] ها از منست . ـ ميمالف

10 فوريه 1890 در مسکو تولد يافت . او دربين چهارفرزند خانواده ، بزرگتر از همه بود . پدر و مادرش ، هردو اسرائيلی ، و از نظر اصل و نسب ، متعلق به اودسا بودند . مادرش ، روزا کوفمن ( که درسال 1867 متولد شد و در 1949 وفات يافت) دختر يکی از کارخانه داران ثروتمند آب سلتز بود . او دخترکی ناز پرورده بود ، در ده سالگی اولين رسيتال پيانو را اجرا کرد . پس از ازدواج با هنر خود بعنوان يک پيانيست وداع گفت . شخصيت هنريش در کانون خانوادگی يک مرکز و فضای فرهنگی و يک هماهنگی که در پرورش و توسعه روحی شاعر آينده تاثير شگرفی داشت ، بوجود آورده بود.

پدر شاعر ، لئونيد اوسی پوويچ (1945 ـ 1862) ، تحصيلات پزشکی خودرا در مسکو آغاز کرد، ولی خيلی زود آنرا رهاکرد و به نقاشی پرداخت . در نقاشی ، بصورت يک پرتره ئيست (تک چهره پرداز) و ايلوستراتور (مصور کننده کتابها) معروف و سرشناس در آمد . هنرش ازنوعی رئاليسم متمايل به امپرسيونيست برخوداربود . شرافت و صداقت و وفاداری به واقعيت ، در نظرگاه لئونيد بگونه ای است [که] خصوصيات اساسی و شايسته هر هنر مندی را تشکيل می دهد . او اين خصوصيات را به پسرش انتقال داد : "در هنرت ، شرافتمند باش ؛ در اينصورت ، دشمنان تو ، در مقابل تو ناتوان خواهند ماند." و این جمله ای بود که مدام برای بوريس تکرار می کرد .

 لئونيد اوسی پوويچ در خانه اش ، نقاشان متعددی را می پذيرفت : سروف [Valentin Serov ] ، لی وتيان [ Isaac Levitan ] ، نيکلا[ی]گی [ Nikolaï Gay ] ؛ شاعران بيگانه ای چون : ريلکه [  Rainer Maria Rilke شاعر اتريشی] . او دوستانی چون روبنشتين ، ساکری [اسکری؟] يابين ، لئون تولستوی داشت . "انديشه در فضای خانه در پرواز بود". موسيقی ، شعر ، نقاشی ، فلسفه ، سياست ، اينها مضامين مکالماتی بودند که بوريس کوچولو مدام می شنيد .

يک تاثير و نفوذ ديگرز نيز قابل ذکر است ؛ و آن تاثير آکوليناگاوريولوونا [؟] ، کلفت خانه شان بود که بوريس کوچولو را غسل تمعيد داده است . و از اين واقعه بطور محسووانه [محسوسانه] ای در روح او باقی خواهد ماند. موضوع الهامی نادر و استثنائی ، به تعبييری بهتر و دقيق تر ، آرامشی معمولی اورا دربر خواهد گرفت . اين "واقعه" در نظر پاسترناک "چشمه اوريژيناليته اوست." *

* نقل از يک نامه پاسترناک .

اکولينا ، همچنين دستش را گرفت و اورا به جهانی ديگر برد ؛ [به] جهان رنج و شکنجه .

بوريس لئونيدوويچ ، خاطره گردشهای پائيزی خودرا بهمراه دايه اش و تماس زودرسش با جهان درد و شکنجه ها را هماره بياد خواهد داشت و از آن برای باقی ايام روز خود  "ترحم زودگذری از وحشت يخ بسته شدن بخاطر زنها" استخراج خواهد کرد.

1893 ـ خانواده پاسترناک به مدرسه نقاشی ، مجسمه سازی و معماری ، آنجائيکه لئونيد پاسترناک ، بسمت استادی برگزيده می شود ، نقل مکان می کنند .

32 نوامبر 1894 ـ لئون تولستوی و دخترهايش ، برای حضور در يک کنسرت موسيقی که در ساختمان خانواده پاسترناک ، بوسيله خانم پاسترناک(مادر بوريس . م) و استادان ويلون و ويلون سل کنسرواتوارمسکو ، اجرا می شد ، به منزل آنان می آيند . بوريس در E.A * خود می نويسد : "اواسط شب ، درد شديد و در عين حال شرينی مرا از خواب بيدار کرد ، تا آن وقت اصلا يک چنين دردی را احساس نکرده بودم . از ملال و وحشت ، شروع کردم به گريستن . ولی موسيقی هق هق هايم را خفه می کرد .... آنشب چون سيم های خاردار يک ناحيه مرزی کودکی بدون خاطرات  [،] مرا از کودکی سرشار از خاطرات بعدی جدا می کند ؛ از آن شب به بعد است که حافظه من شروع به فعاليت می کند و شعورم به کارکردن ناگزير می گردد... در اين دو مرز ، برخلاف مرزهای کودکی و بلوغ ، هيچ گونه انقطاع و تعليقی وجود نداشت."

* Essaie d'autobigraphie ـ اثر پاسترناک .

1897 ـ پل تروبه تسکو ی مجسمه ساز از ايتاليا مراجعه کرده است . بوريس از پنجره آشپزخانه ، کارکردن اورا تماشا می کند .

1899 ـ پدرش را می نگريست که مشغول مصورکردن رمان "بازيافتن زندگی پس از مرگ" تولستوی برای مجله "نيوا Niva"  بود .

صبح  يکی از روزهای گرم تابستان 1900 بود که بوريس پاسترناک در ايستگاه کورسک ، با پدرش سوار قطارشد . اين دو مسافر ، در قطار به ريلکه برخوردند که به اييا سنايا پولی يانا [ Iasnaïa Poliana ] [برای ديدنِ تولستوی] ميرفت . بوريس از مدتها قبل ، بطور کامل با زبان آلمانی اشنائی يافته بود ، ولی هيچگاه اينطور به آلمانی صحبت کردن به گوشش نخورده بود .

در يازده سالگی ، در باغ وحش مسکو ، در يک نمايش آمازون داهومه حضور يافت . در آنجا احساسات پرشوری نسبت به درد و شکنجه زنانگی در خود حس کرد.

بوريس پاسترناک ، بوسيله کاترين باراتنسکی ، زبان فرانسه را فرگرفت ؛ و خودرا برای ورود به ژيمناز* سن پل و سن پير آماده کرد ؛ در اين مدرسه ، تمام درس ها بطور کامل  بزبان آلمانی تعليم داده می شد.

*Gymnase غير از معنای لغوی ، به نوعی دبيرستان در آلمان و سوئيس اطلاق می شود . م

1901 ـ سرآخر به پنجمين ژيمناز مسکو وارد شد ، در اين مدرسه درکنار سواد علمی که تازه در برنامه داخل شده بود ، آموختن زبان يونانی ، اجباری بود .

1903 ـ دربهار ، لئونيد پاسترناک ، برای ايام تعطيلات ، يک خانه ييلاقی در ابولنسکو اجاره کرد. بوريس ، در اينجا شيفته زيبائی جنگل های روسيه [،] بازيهای سايه روشنش گرديد ونيز ملودی های بی نهايت [جانبخشِ]  آوازهای پرندگانی که بوريس هماره حساسيت خودرا نسبت به آنها در خود حفظ کرده است . يک شب از اسب سقوط کرد و زانويش شکست . اثر اين شکستگی که کوتاه ترشدن يکی از پاهای اوست تا آخر عمر باقی ماند ، گرچه اين کوتاهی بزحمت محسوس بود ، ولی سبب شد که بعدها از هرگونه وظيفه نظامی معاف گردد. در ايام پيری "زانوی شکسته اش بطرز وحشتناکی درد ميگرفت."*

* نامه به ژاکلين پرويار ، نويسنده کتابی در باره پاسترناک در سری انتشارات [کُلِکسيون] bibliothèque ** گاليمار . تاريخ اين نامه 8 مه 1958 است [ ، ] يعنی سالی که جائزه بدفرجام نوبل به او تعلق گرفت .

** کلکسيونی از ادبيات کلاسيک و معاصرِ مافوق تحصيلی برایِ شاگردانِ راهنمائی و دبيرستانی  و معلمان شان . ـ ميمالف

اسکری يابين نيز خانه ای در همسايگی آنان اجاره کرد . در همينجا سومين سنفونی خودر را ساخت . اسکری يابين و لئونيد پاسترناک اغلب همديگر را ملاقات ميکردند . بوريس ، در معاشرت ها و گفتگوهای آنان شرکت داشت . بدون آنکه بيشتر اوقات حرفهای آنان را بفهمد ، هماره ، بی هيچگونه ترديد و دو دلی ، حق را بجانب اسکری يابين ميداد ، به کسی که کم کم بمنزله "بتی" برايش در آمده بود . "مجنونانه" اورا دوست ميداشت . تحت تاثير اين عشق و علاقه بود که مدت شش سال وقت خودرا با اشتياق زايدالوصفی صرف آموزش آموختن پيانو و کمپوزيسيون موسيقی کرد ؛ در ساعات درس رياضيات ، سرکلاس نت های موسيقی می نوشت . پاسترناک ، در اين ايام "موسيقی را از هرچيزی که روی زمين موجود بود ، بيشتر دوست ميداست ، و موسيقی اسکری يابين را بيش از موسيقی هرکس ديگری ." 

1905 ـ درماه اکتبر ، بوريس پاسترناک ، با دانش آموزان کلاس خود ، در طغيانی که منجر به صدور بيانيه 17 اکتبر گرديد ، شرکت جست . در دسامبر نزد پدرش با گورکی آشنا شد . بوريس برای گذران تعطيلات نوئل ، تنها به سن پتربورگ رفت . تمام شبهای اقامتش در اين شهر ، در نمايشات کميسرژوسکايا [ ؟ ] ، هنرمند مشهور آن عصر، حضور يافت . او از ادبيات معاصر "خودرا مسموم " کرد : بلوک ، بيه لی ، هامسون ، پرزی پوژفسکی [ ؟ ] . هرچند که "ديوانهء بيه دلی" است ولی بلوک ، خصوصا بخاطر "خصيصه خشن اش و دقت و توجه اش که هماره در حرکت و جنبش است و سرعت ديد و نظرش" اورا بشدت تحت تاثير قرار داده است .

پس از شکست انقلاب 1905 ، لئونيد پاسترناک ، بخاطر دوستی اش با گورکی ، مورد تعقيب قرار گرفت و خانواده اش را به برلين برد و مدت يکسال در آنجا اقامت گرديدند.  بوريس هنگام تعطيلات به آنان ملحق گرديد .  وجود دنيائی کاملا مغاير با دنيای روسيه ، اورا به شگفتی وا داشت .

 1907 ـ طی زمستان "يک شاعر بزرگ ديگر تغزلی (ليريک) در زندگی" پاسترناک وارد شد . در هنگام کمک کردن مادر برای چيدن و منظم کردن کتابخانه پدرش،به اثری از راينر ماريا ريلکه،تحت عنوان Mir Zu Feier برخورد کرد. در سال 1959 بود که پاسترناک دريافت که مدت زمانی بسيار کوتاه ست که خود را از تاثير ريلکه رهانيده است*
* از نامه پاسترناک به به ميشل اوکوکوريه در 4 فوريه 1959 .

در بهار همين سال ، بوريس پاسترناک در مرکز ادبی "سردارد" Serdarde که در منزل ژولين آنی سيموف تشکيل ميشد  ، وارد شد . دگرگون ترين دريافت های زيبائی شناسی در اينجا جلوه گری داشت . پاسترناک در اين مرکز تقريبا با کليه شخصيت های دنيای هنر برخورد خواهد کرد .

او همچنين در مرکز سمبوليست  "موزاژت" رفت و آمد داشت .

1908 ـ 1907 ـ بوريس ، مشغول گرفتن ديپلم متوسطه است ، و خواهر ارشدش که از سن چهارده سالگی دچار نوعی اختلالات روحی است ، نيز سرگرم گرفتن ديپلم خويش است .

1909 ـ اسکری يابين با شعر سمفونيک خلسه از سوئيس باز گشته است . پاسترناک تصور می کند که در اين شعر "خواهر همزاد" خودرا باز شناخته است . به تشويق اطرافيان که بشدت معتقدند بحکم سرنوشت و استعداد خود بايد يکی از حرفه های موسيقی را برگزينند ، بديدن استاد خود ميرود تا آثاز کمپوزيسيون خود را که شديدا مورد تائيد و تحسين استاد[ان] قرار ميگيرند، به ايشان نشان بدهد . برخلاف انتضار همگان ، پس از بازگشت از محضر استاد خود ، پاسترناک "عشق به موسيقی ، اين دنيائی را که مدت شش سال با رنج و اصطراب دوستش داشته است ، از درون خود بيرون می کشد ؛ اين جدائی درست به اين می مانست که شما بخواهيد از عزيزترين کسان خويش جدا شويد" . او گوشِ مطلق نداشت و اين به چشمانش گناهی نابخشودنی می نمود .

طبق نصايح اسکری يابين ، دانشکده حقوق را ول کرد و به دانشکده ادبيات رفت ؛ برای اينکه در اينجا در زمينه فلسفه به تحصيل بپردازد . در دانشکده ادبيات بصورت شاگرد و مريد نيکلا تروبه تسکويا و ديمتری سامارين درآمد ؛ و يکی از نمونه های دکتر ژيواگو را در بين اين دو بازيافته است . پاسترناک ، بشدت مشغول کانت و هگل شد . چندين سال "باشور و شوقی رهائی ناپذير و غيرقابل کاهش" خودرا وفق فلسفه کرد .

دوستانش دوريلين و لوکس Loks تشويقش کردند که موسيقی را رها کرده و به ادبيات رو کند ، ولی اتخاذ چنين تصميمی برايش قابل توجيه نبود ؛ زيرا وقتی که کارهای ادبيش را مورد توجه و دقت قرار ميداد ، ضعف و سستی ترحم انگيزی در آنها مشاهد ميکرد .

پاسترناک ، در معيت رفقای دانگاهيش ، شبها به تدريس خصوصی می پرداخت .

1910 ـ  7 نوامبر ، در شب مرگ تولستوی ، اولين سخنرانی خودرا تحت عنوان : سمبوليسم و جاودانگی ، در مرکز سمبوليست موزاژت ، ايراد نمود .

1912 ـ رفت و آمد و معاشرت با گروه فوتوريست * . تعداد اين گروه بسيارکم بود ، مجله ای تحت عنوان "گريز از مرکز" انتشار ميدادند .
* فوتوريست ها در ايتاليا روئيد و در روسيه مدت زمانی کوتاه شکوفه داد . رهبر و مدافع برجسته و پرشور [در] شوروی ، ولاديمير ماياکوفسکی ، شاعر بزرگ معاصر اتحاد جماهير شوروی است . ماياکوفسکی ، خود نيز چندان به اين مکتب وفادار نمان و پس از چندی آنرا رها کرد . مترجم

در آوريل ، روزا پاسترناک به پسرش مبلغ 200 روبل ـ ميوه صرفه جوئی هاش را ـ هديه داد ، تا با اين پول بتواند برای مطاله دوره کوتاهی در خارج اقامت گزيند . بنا به سفارش ديمتری سامارين ، بوريس ، در دوره دروس تابستانی دانشکده ماربورگ* نام نويسی کرد ، و در اينجا تعليمات کوهن و ناتورپ ، دو استاد برجسته مکتب فلسفی اين شهر را دنبال کرد .باوجود همه تشويق هائی که برای رها نکردن موسيقی بعمل می آوردند ، و باوجويکه دو اثر او در زمينه موسيقی پذيرفته شده و مورد تحسين قرارگرفته بود ، ولی پاسترناک برای يک دانشمند واقعی شدن ، انگيزه های بسياری در خود سراغ داشت .
*  Marbourg شهر کوچک دانشگاهی در آلمان . م

دو خواهر ويسوتسکی  در ماربورگ بديدنش آمدند . او از خواهر ارشد ، تقاضای ازدواج کرد ، ولی با جواب منفی مواجه شد . برای اينکه از رنج و شکنجه های درونی خودرا برهاند به شعر پناه برد و قطعه "روز و شب ،

[ در اينجا ، بهمين صورت ، ترجمه ناتمام ميماند . ـ ميمالف]