m.ilbeigi@yahoo.fr      


هيچ باور!

(ديگر به هيچ باورم نيست ـ مگر به تو ای انسان!)

درمن هزار ناله بود/ هزار فرياد

 ـ در من دیگر هيچ نيست؛

 چرا اين چنين شدم ؟

 اما اندک اندک

 بی باور به همه چيز

 ـ حتی به "خلقِ قهرمان!"

 بی باور به "جنبش"

 ـ حتی به "انقلاب"

 چه کس می تواند از  "خلقِ غرقه به خون"

مدعایِ جنبشی شود.

چه حاصل در شهر گشتن

 که يافت نشود ديگر "مدعی"؟!

گيرم کسانی هستند هنوز "مدعی"

 آيا از جنسِ آنانی بون ـ اگرچه پاکـ ،

 وارا به اين منجلاب کشاندند؟ ؛

 گيرم کسانی هستند از نوعِ "شاهان"

 که می خاهندمارا به منجلاب ديرين سوق دهندـ چه اعتماد به آنان و اينان؟!

 مرا ديگر نفسی نيست برایِ گفتن!

کجایِ اين قصه بسازم که در آن هيچ ابتدا و انتهائی نيست.

و با اينهمهء اينهاادامه می دهم

 ـ که گويا هنوز هستم !

 16 مرداد1403 / 5 اوت 2024